جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳۷

دل چیست واله نگه ترک زاده ای

از حلقه های چشم به دام اوفتاده ای

خواهم دل به دام محبت فتاده ای

صبر کمی و خواهش از حد زیاده ای

گشتیم اسیر و شیفتهٔ ترک زاده ای

شست جفا به سینهٔ عاشق گشاده ای

با نیم غمزه صد دل طاقت شکسته ای

عرض هزار حوصله بر باد داده ای

با چشم سهو هم سوی عاشق ندیده ای

دلها به طاق ابروی نسیان نهاده ای

تا کی دلم ز پهلوی مژگان او بود

آماجگاه تیر به زهر آب داده ای

جویا قد خمیده ام از جور روزگار

در کشمکش فتاده بسان کباده ای