جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۹

به هیچ کس نرسیده است سود ازین مردم

به غیر درد که بر دل فزود ازین مردم

مدار چشم نکویی و جود ازین مردم

زیان مکن به تمنای سود ازین مردم

دلم چو آبله در راه آشنایی ها

کدام روز که پرخون نبود ازین مردم

مدام زورق جان از عناصر افتاده است

به چارموجهٔ بحر وجود ازین مردم

چه مایه نفع که از نقد عمر برگیرد

کسی که نیستش امید سود ازین مردم

چو عقربت زده با نیش غیبت از دنبال

ترا حضور تو هر کس ستود ازین مردم

ز خلق گوش و زبانم به راحت افتاده است

که بسته شد ره گفت و شنود ازین مردم

ز سرعت اثر زهر مار باخبر است

کناره جوی شد آنکس که زود ازین مردم

به غیر چاک گریبان و زخم سینه نبود

دری به روی دلم گر گشود ازین مردم

به غیر آنکه گناه نکرده را بخشند

مدار جویا امید جود ازین مردم