جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۰

کی غمی از پا و کی پروای از سر داشتم

زان قیامت جلوه در دل شور محشر داشتم

با زبان حال تا حال دلم گوید به یار

نامهٔ صد پارهٔ چون بال کبوتر داشتم

از نزاکت ماند رخسار او جای نگاه

چون ز بیم غیر از رویش نظر برداشتم

زورق تن بر کنار وصل او چون می رسید

کز گرانجانی به بحر عشق لنگر داشتم

تا سیه مستیم از صهبای سودای تو بود

من به رنگ لاله جام از کاسهٔ سر داشتم

آفتاب عشق برق خرمن نخوت بود

پیش پای او نهادم آنچه در سر داشتم

آبرو گردآوری می کرد جویا همتم

پا به دامان قناعت تا چو گوهر داشتم