ز مستی گر رسد دستم به لبهای نمک سودش
شود یاقوت دست افشار لعل خندهآلودش
مروت نیست با طبعم گهی از ناز میگوید
چه میکردم اگر انصاف هم یارب نمیبودش
نگاه گرمی امشب آتشی افروخت در دلها
که چشم مهر و مه روشن بود از سرمهٔ دودش
به امید مروت صبر بر بیداد او کردم
ندانستم جفا و جور جویا خواهد افزودش