چنان کز قهر او مانند صهبا آب شد آتش
چو جام باده از لطفش گل سیراب شد آتش
سرت گردم چه باشد اینکه در پیمانه می ریزی
ز خوی گرمت آتش آب شد، یا آب شد آتش
زبان اضطراب شمع یعنی شعله می گوید
زعکس آفتاب عارضی بیتاب شد آتش
فکمند افسانهٔ سوز و گدازم شور در عالم
میان سنگ آندم کز شرر در خواب شد آتش
ز فیض عکس رخساری بود جویا در این دریا
به رنگ شعلهٔ جواله گر گرداب شد آتش