جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۳

اشکم چون خون زدیده چکان بی تو می رود

آهم به رنگ شعله طپان بی تو می رود

گر قامتم دو تاست همان سوز دل بجاست

آهم چو ناوکی زکمان بی تو می رود

دور از تو یک نفس نتوان شد به اختیار

در حیرتم که عمر چسان بی تو می رود