جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۹

چون نگاهی سوی من زان چشم مخمور افکند

دل تپیدن‌ها مرا از بزم او دور افکند

بسکه در دل ناله را دزدیده ام از شرم غیر

قطرهٔ اشکم به دریا گر فتد شور افکند

دشت وسعت مشربی رنگ جهان تازه ای

می تواند در فضای دیدهٔ مور افکند

از شراب جلوه ات یابد چمن گر خرمی

جام لاله داغ را چون درد می دور افکند

تا کی از بیداد مژگان تو هر شب تا سحر

بستر راحت دلم بر نیش زنبور افکند

بسکه از سر تا بپا جویا نمک دارد چه دور

گر ز هم‌آغوشیش در بحر و کان شور افکند