جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۸

ز لب آهی که با لخت دل خونبار برخیزد

چه طاوسی است رنگین جلوه کز گلزار برخیزد

ترا گر بر دل بیدرد ناخن می زند گاهی

مرا پهلو درد هر نغمه ای کز تار برخیزد

ز بیدادش دلم چون غنچه گر لبریز خون باشد

نوای شکوه حاشا کز لب اظهار برخیزد

به غیر از نوک مژگانم که لخت دل به بار آرد

کجا از دستهٔ خاری گل بی خار برخیزد

به صد رنگینی آه جگر پاش از دل خونین

نگه از دیده ام در حسرت دیدار برخیزد