جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۰

کمندانداز شوخی همچو آن گیسو نمی‌باشد

مسیحا معجزی مانند لعل او نمی‌باشد

به ایمایی دل آهونگاهان می‌شود صیدش

کمانداری دگر مانند آن ابرو نمی‌باشد

۳

به راه عشق رفتم با توان ناتوانی‌ها

که پای رفتن این راه جز زانو نمی‌باشد

به خود در جنگ بدخویی ز خود رم کرده آهویی

نمی‌باشد چو چشم او چو چشم او نمی‌باشد

ستمگر بی‌وفایی سنگدل ناآشنا شوخی

مروت دشمنی جویا چو آن بدخو نمی‌باشد