جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۷

مهر را آن حسن سرکش گرم بیتابی کند

خون به دل یاقوت را آن لعل عنابی کند

آنقدر بر خویش می پیچم به یاد طره ای

کز دلم تا دیده صد جا اشک گردابی کند

تا بگیرد ارتفاع کوکب حسن ترا

مهر پیر چرخ را در کف سطرلابی کند

چشم آن دارم ز درد او که مانند حباب

خانهٔ تن را زجوش گریه سیلابی کند

بی تو شبها پای تا سر محشر پروانه ام

در تنم هر قطرهٔ خون بسکه بی تابی کند

تا نفس داریم جویا خاکساری می کنیم

غیر گو یک چند خانی بلکه نوابی کند