جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸

کم گرفتن عشق را بسیار کافر نعمتی است

شکوه از جورش مکن زنهار کافر نعمتی است

با وجود دست و پا در راه جست و جوی او

اندکی استادگی بسیار کافر نعمتی است

بی خودی مفتاح قفل بستهٔ دل بود

شکوه از مستی مکن مکن هشیار کافر نعمتی است

در شب وصلش که بعد از عمرها رو داده است

باده نوشان مستی سرشار کافر نعمتی است

چون توانم گفت زنار دلم گردیده زلف

زلف را مانایی زنار کافر نعمتی است

ای که همچون سینه ات صندوق سری داده اند

راز پنهان بر لب اظهار کافر نعمتی است

‏ منکه جویا از خیالش در بهشت افتاده ام

آرزو کردن وصال یار کافر نعمتی است