جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

افزود عشق قدر دل دردناک را

اکسیر درد کرده زر این مشت خاک را

از آفتاب روز جزا فیض بیخودی

آسوده کرد سایه نشینان تاک را

مهمان نواز باش و برای خدا مکن

آلودهٔ هزار گنه جان پاک را

عشقش چنان نهفته بماند که دست شوق

در جیب صبر ریخته گل‌های چاک را