درونم بیتو شد دریای خون از شوق دیدنها
حبابش داغهای سینه، موجش دل تپیدنها
تپیدن میکند محرومتر از دولت وصلت
که سازد موجها را عین دریا آرمیدنها
به مطلب میرسد هرکس خلاف نفس بگزیند
به مقصد عاقبت خواهی رسیده زین تپیدنها
مرو دنبال صید مطلب ای بیگانه از مطلب
که در آخر به سر خواهی درآمد زین دویدنها
ز خود رایی چو معشوق تو جویا عالمی دارد
تبسم گونهای در عین رنجش واکشیدنها
چنان افکنده دام دلبری زلفت به محفلها
که میآید صدای نالهٔ زنجیر از دلها
قدم بردار در راه سلوک ای غافل از مطلب
که غیر از وادی بیخود شدن پیش است منزلها
به مطلب میرسی گر از سر خود دست برداری
در این وادی شود از بیخودیها حل مشکلها
شود نیسان لطفش گرم ریزش چون بر اعمالت
نماید جمع از یک دانه اشک تو حاصلها
نمیبینیم جویا غیر حیرت حاصل مردم
شد از خونابهٔ دلها مگر تخمیر این دلها