این نگارین خانه را دیوار و در آیینه است
طاق او چون بال طاووس است و پر آیینه است
از نسیم گل سبکتر رو، که این گلزار را
جای برگ گل به روی یکدگر آیینه است
طرفه تأثیری درو آیینه را رو داده است
شام مجلس را چراغ است و سحر آیینه است
در تماشای در و دیوار او نظاره را
چون نلغزد پا، که فرش رهگذر آیینه است
فیض آب و گل تماشا کن که دایم عکس را
وی بر خشت در او، پشت بر آیینه است
خانه ی خورشید را این روشنایی از کجاست
گرچه آن را هم اساسش سر به سر آیینه است
بر بساطش هرکه را افتد گذر، چون عکس خویش
هرکجا پا می گذارد تا به سر آیینه است
روز و شب چون شاهدان خودپسند از خشت او
صورت دیوار را پیش نظر آیینه است
روی دل بیند درو هرکس رسد، کاین خانه را
چون دل اهل صفا، دیوار و در آیینه است
پیش ازین نقش آسمان آیینه ی خورشید ساخت
می توان گفتن دل این شیشه گر آیینه است
صورت حالش درین جا چون تواند عرض کرد
جام را جمشید پندارد مگر آیینه است
کی توان بی روشنایی در حریمش راه یافت
گر سکندر را امیدی هست، بر آیینه است
صورت دیوار را در دست همچون گل درو
رونمای خسرو والاگهر آیینه است
آبرو گوهر تاج و نگین، شاه جهان
آن که تیغش بر رخ فتح و ظفر آیینه است
حاصل دریا و کان را نیست در دستش قرار
در کف جودش گهر سیماب بر آیینه است
روشنی از سرمه ی تحقیق دارد چشم او
پیش او یکسان بود گر تیغ و گر آیینه است
در ره وصفش ز لغزیدن به جان آمد سخن
در گذار مور، گرداب خطر آیینه است
در زمان دولت او این بنا اتمام یافت
آری ایام سکندر را اثر آیینه است
جلوه گر بادا درو دستور عهد اسلام خان
تا عروس باغ را گلبرگ تر آیینه است