یک شبی هنگام برگردیدن از طوف نجف
ره غلط کرده، رهم بر طرفه صحرایی فتاد
وادیی پر دغدغه چون وادی سوداییان
عرصه ای پرفتنه همچون باطن اهل فساد
دست از جان شسته، گردد آب سوی او روان
هرچه بادا باد گوید، بگذرد آنجا چو باد
می شود دیوانه هرکس را برو افتد گذار
برّ مجنون روزگار از بهر این نامش نهاد
از برای آن که بیرون زین بیابانش برد
چون منار سامره، پیچیده ره بر گردباد