سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۷

در کوی می‌فروشان، گردم ز بی‌نوایی

در دست جام خالی، چون کاسهٔ گدایی

در صبح از سفیدی چون شیر می نماید

مستان ز دختر رز، سازند مومیایی

در کوی بی وفایان دانی سرشک من چیست

چون پیش اهل کوفه، تسبیح کربلایی

کو آن که در اشارت با من ترا هر انگشت

پیچیده نامه ای بود از کاغذ حنایی

چشم و دل و زبانی داری، که کس مبیناد!

ای همچو گل سراپا سامان بی وفایی

آن گل سلیم آخر نامهربان برآمد

خوش آن که بود با او آغاز آشنایی