سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۸

جامه ی قد اوست زیبایی

سایه ی سرو اوست رعنایی

به ره عیش پا بنه، بشنو

چهچه طایران صحرایی

کس شریکش مکن که خوش دارد

عشق همچون خدا به تنهایی

ضعف طالع مرا ز بی مثلی ست

رشته نازک بود ز یکتایی

شده تسلیم در ره تو سلیم

هرچه گویی و هرچه فرمایی