سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۹

ای شعلهٔ حسنت را، جان ها شده پروانه

در حلقهٔ زلفت دل، مجنون و سیه خانه

شب تا به سحر ای شمع از شوق وصال تو

آغوش دلم باز است همچون پر پروانه

هرگاه به ما ساقی از غمزه اشارت کرد

از کف دل پرخون را دادیم چو پیمانه

از صحبت خاکستر، گردد دل من روشن

چون آینه برعکس است، کار من دیوانه

از میکده رندان را کی منع توان کردن

هر رگ به تن مستان، راهی ست به میخانه

پیمانه سلیم از کف مگذار به فصل گل

سرمایهٔ عقل این است، دیگر همه افسانه