در ورطهٔ کشاکشِ دوران فتادهایم
این بحر را چو موج، کمان کبادهایم
در جوش این میحط کسی را چه اختیار
چون موج، ما عنان خود از دست دادهایم
رفتند دوستان چو گل و لاله زین چمن
چون سرو از برای چه ما ایستادهایم
در راستی چو شمع نداریم پشت و روی
با اهل روزگار چو دست گشادهایم
در راه او به عمر نداریم احتیاج
شاطر چه میکنیم که ما خود پیادهایم
ما از کجا سلیم و غم عشق از کجا
دل را به دست خویش بر آتش نهادهایم