ما راه فغان بر دل ناشاد گرفتیم
چون سرمه، سر راه به فریاد گرفتیم
ما جوهر خود از نظر خلق نهفتن
تعلیم ز آیینه ی فولاد گرفتیم
ز آشفتگی طره ی مقصود خبر داد
هر فال که از شانه ی شمشاد گرفتیم
خواهیم به سرچشمه ی مقصود رسیدن
از خضر سراغی که نمی داد، گرفتیم
بیهوش تریم از همه کس، زان که درین بزم
پیمانه ی خود هرکه به ما داد، گرفتیم
گر نامه و قاصد نفرستیم عجب نیست
این را ز فراموشی او یاد گرفتیم
نه دام، سلیم و نه قفس بود به عالم
آن روز که ما دامن صیاد گرفتیم