سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۶

ما راه فغان بر دل ناشاد گرفتیم

چون سرمه، سر راه به فریاد گرفتیم

ما جوهر خود از نظر خلق نهفتن

تعلیم ز آیینه ی فولاد گرفتیم

ز آشفتگی طره ی مقصود خبر داد

هر فال که از شانه ی شمشاد گرفتیم

خواهیم به سرچشمه ی مقصود رسیدن

از خضر سراغی که نمی داد، گرفتیم

بیهوش تریم از همه کس، زان که درین بزم

پیمانه ی خود هرکه به ما داد، گرفتیم

گر نامه و قاصد نفرستیم عجب نیست

این را ز فراموشی او یاد گرفتیم

نه دام، سلیم و نه قفس بود به عالم

آن روز که ما دامن صیاد گرفتیم