سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۵

چو گل که گفت درین باغ شاد و خندان باش

به حال خویش چو تاک بریده گریان باش

درین چمن که زند برق فتنه تیغ به ابر

تمام سر شو و چون غنچه در گریبان باش

نکرد فایده ای از تلاش ساحل، موج

مقیم حلقه ی گرداب همچو طوفان باش

به سیر کوچه و بازار شهر فیضی نیست

چو گردباد، سراسر رو بیابان باش

به دست آور اگر می توان دل موری

فراغت از طلب خاتم سلیمان باش

هزار توبه ی می گر شکسته ای سهل است

اگر شکسته شد از تو دلی پشیمان باش

چو تندباد حوادث شود غبارانگیز

پناه مردم بی دست و پا، چو مژگان باش

ترا چه کار به نیک و بد زمانه سلیم

به حال خویش درین خانه همچو مهمان باش