چون گلم از جامه بر تن مانده دامانی و بس
همچو تصویرم ز پیراهن گریبانی و بس
توشه ای در راه شوق او مرا همراه نیست
در بغل از داغ دل دارم نمکدانی و بس
از سر عالم گذشتم همچو خورشید ای فلک
چون مه نو از تو می خواهم لب نانی و بس
مستی ام نگذاشت تا علم دگر حاصل کنم
همچو بلبل خوانده ام درس گلستانی و بس
بس که از سرگشتگی ها رفته ام در خود فرو
مانده چون گرداب از اعضایم گریبانی و بس
از خیال روزگار رفته روز و شب سلیم
در نظر دارم همین خواب پریشانی و بس