سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴۵

بهار رفت و دل از ابر کامیاب نشد

پیاله ای نگرفتم که آفتاب نشد

هلاک همت مرغی شوم درین گلشن

که جز به شعله ی آواز خود کباب نشد

چه روز بود که دوران اساس عشق نهاد

جهان خراب شد و این بنا خراب نشد

حدیثی از لب لعلش در انجمن نگذشت

که جام و شیشه ی خالی پر از شراب نشد

ز بس ز نسبت ما روزگار را ننگ است

بر آتشی ننهادیم دل که آب نشد

دلم به یاد لبت ناله ای به باغ نکرد

که غنچه چون دل مرغ چمن کباب نشد

هلال ازان دل خود ای سوار مست خورد

که هیچ وقت ترا حاجت رکاب نشد

نداشت در غم عشق تو گریه فایده ای

علاج دردسر ما ازین گلاب نشد

سلیم این غزل طرحی از کجا آمد

که مصرعی ز دوصد بیت انتخاب نشد (؟)