به بیپروایی ما غافلان، تقدیر میخندد
چو شیری کز کمین بر شوخی نخجیر میخندد
جوانان ناتوانیهای پیران را چه میدانند
کمان دارد ز سستی پیچ و تاب و تیر میخندد
تبسم چون کند آغاز، جان بخشد جهانی را
ز تمکین گرچه همچون صبح محشر دیر میخندد
زمانه کین مظلومان ز ظالم میکشد آخر
به پیش اهل معنی، زخم بر شمشیر میخندد
سلیما آنچنان بر فرش راحت تکیهای دارد
که بر دیبای بستر، غنچهٔ تصویر میخندد