لطف ساقی، خار از پهلوی آتش می کشد
شیشه ی می آب را بر روی آتش می کشد
بلبل ما آشیان در گلشنی دارد که خار
خویش را پهلوی گل بر بوی آتش می کشد
نیست از پیغام وصلم حاصلی جز سوختن
خار را یاد گلستان سوی آتش می کشد
آنچه از پهلونشینی های او من می کشم
کافرم گر خار از پهلوی آتش می کشد
از تو دوری چاره ی ما تیره بختان بود و بس
دود این سرگشتگی از خوی آتش می کشد
چون ز قسمت سر توان پیچید، کز دریا نصیب
گوش ماهی را گرفته سوی آتش می کشد!
می برد نام تو هم هرکس که یاد ما کند
حرف پروانه به گفت و گوی آتش می کشد
عشق پرورده ست از روز ازل ما را سلیم
ریشه ی خاشاک، نم از جوی آتش می کشد