هرکه شوق طایر وصل تو صیادش کند
غیر عنقا هرچه در دام آید، آزادش کند
غیر تیشه حربه ای خسرو نمی گیرد به دست
اندکی مانده که شیرین همچو فرهادش کند
روزگارم قدر نشناسد ز نادانی، که طفل
گنج نامه گر بیابد، کاغذ بادش کند
مرغ ما را تاب بی پروایی صیاد نیست
کاشکی بر گرد سر گردانده آزادش کند
از فراموشان زیر خاک بودن مشکل است
وقت آن کس خوش که چون میرد، کسی یادش کند
هرکه بیمار غم عشق بتان باشد سلیم
بر سر بالین اجل بنشیند و یادش کند