سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۱

روز بی‌معشوق و شب بی‌جام گلگون می‌رود

می‌رود عمر سبک‌خیز و ببین چون می‌رود

از ملاقات سرشکم عمرها رفت و هنوز

چون گلوی صید بسمل ز آستین خون می‌رود

در بیابان جنون از بس که گرم جستجوست

خار می‌سوزد اگر در پای مجنون می‌رود

برنمی‌تابد تن روشندلان بار لباس

از نمد آیینه‌ام چون آب بیرون می‌رود

قطعه‌ای از خاک یونان است پای خُم سلیم

طفل اگر آید به درس اینجا، فلاطون می‌رود