سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۰

فلک انجام کاروبار ما داند چه خواهد شد

اگر دانه نداند، آسیا داند چه خواهد شد

خزانی هست در دنبال هر فصل بهاری را

درین گلشن همین برگ حنا داند چه خواهد شد

دلم را جز پریشانی نصیبی نیست در عالم

به این طالع، گرفتم کیمیا داند، چه خواهد شد

چنین کز روی بی مهری و بی پروایی ای بدخو

تو حالم را نمی دانی، خدا داند چه خواهد شد

تغافل می کند بر من سلیم از ذوق می میرم

اگر چشمش نگاه آشنا داند چه خواهد شد