اگر دریا ز اشکم دم زند، آشوب میخواهد
وگر آتش کند دعوی به آهم، چوب میخواهد!
نمیخواهم که از راز من او هم باخبر گردد
چو عشق اینجا رسد، کی قاصد و مکتوب میخواهد
ز روی دل بود نقشی که بر آیینهٔ جان است
بد کس را نخواهد هرکه خود را خوب میخواهد
در اصلاح دل من گوشهٔ دامان او کافیست
غبار خانهٔ آیینه کی جاروب میخواهد
سلیم از جذبهٔ ظاهر چنین تحقیق شد ما را
که یوسف را زلیخا بیش از یعقوب میخواهد