چه غم دارد مرا از خویش اگر محروم میسازد
که شمع بزم ما پروانه را از موم میسازد
صباحت چیست چون پای ملاحت در میان آید
ندیده هند را قیصر، از آن با روم میسازد
چه حاصل دارد از دست فلک آه و فغان کردن
که ظالم را همیشه نالهٔ مظلوم میسازد
به آن جغدی که در معموری او را خلق نگذارند
نشان ده خانهٔ ما را، که ما را شوم میسازد
سلیم از خاک یونان محبت شد خمیر من
ز من پیر خرد مجهولها معلوم میسازد