سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

شور عجبی در چمن از بلبل صبح است

از دست منه جام که فصل گل صبح است

از زلف شبم پنجه ی مژگان چه گشاید

این شانه سزاوار خم کاکل صبح است

از بس که طراوت چکد از حسن تو، گویی

رخسار تو شبنم زده همچون گل صبح است

نومیدی من می کشد آخر به امیدی

زلف شبم از سلسله ی سنبل صبح است

درمان دماغ و دل مخمور سلیم است

آن نشأه ی فیضی که به جام مل صبح است