سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

مشرق خورشید را فیض گریبان تو نیست

دامن گل پاک اگر باشد، چو دامان تو نیست

هر کسی را در طریق دلنشینی پایه ای ست

غنچه ی گل دلکش است اما چو پیکان تو نیست

می توان دانست پیش خودپسندان چمن

چهچه بلبل بجز وصف زنخدان تو نیست

کشتگان عشق را اعضا نمی ریزد ز هم

لاله زین داغ است کز خیل شهیدان تو نیست

در تماشای تو داغ حیرت آیینه ام

خاک جای سرمه در چشمی که حیران تو نیست

همچو گل بر خود بناز ای دل، که از اهل جهان

منت یک بخیه بر چاک گریبان تو نیست

این همه معنی رنگین نیست در جایی سلیم

بلبلان را دفتر گل همچو دیوان تو نیست