سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

سحر به سوی چمن یار چون شمال گذشت

ز لطف جلوه اش آب از سر نهال گذشت

مدار مجلس افتادگان به او افتاد

ستم به جام جم از ساغر سفال گذشت

چنان نمود محبت به من صف آرایی

که شیر در نظرم خوشتر از غزال گذشت

به زندگی ز غمت دیده بودم آشوبی

که روز حشر به من چون شب وصال گذشت

درین زمانه ز آدم نشان مجوی سلیم

ز دور آدم، چندین هزار سال گذشت