سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

فغان که در ره ما بانگی از درایی نیست

هزار قافله رفت و نشان پایی نیست

ز کجروی نبرد هیچ کس به مقصد راه

که تیر را بجز از راستی عصایی نیست

شراب، حوصله ی هر کسی کند ظاهر

که همچو دختر رز، مردآزمایی نیست

سلام چیست، ندارم چو از کسی طمعی

دعا برای چه گویم چو مدعایی نیست

سلیم، هر چمنی را که بود گردیدم

به بینوایی من، مرغ بینوایی نیست