آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴۵

طالع سعدی و کوکب کندم مسعودی

از ایازم برسد عاقبت محمودی

یوسف گل بسر تخت سلیمان آمد

از عنادل بشنو زمزمه داودی

خال تو طرفه خلیلی است بگلزار بهشت

آتشین روی تو چندانکه کند نمرودی

عود بر مجمر بی دود نباشد نه خط است

زلف بر مجمر عارض نکند گو عودی

ذقنت به بود از سیب بهشتی الحق

زآنکه هر میوه نشاید که کند امرودی

بندی دام تو و میل رهائی حاشا

زخمی تیر تو را نیست سر بهبودی

تافت از پرتو رخسار تو سر نه آدم

بهر ابلیس همان شد سبب مردودی

پرتو تو سوی بتخانه کشد برهمنان

ورنه بالله که جمادی نکند معبودی

نقش نه گنبد دوار نماند برجا

آتشین آه من ار دوش نکردی دودی

شاید ار کشتی آشفته برد بر ساحل

آنکه خاکی زدرش آمده کوه جودی

حل مشکل بکف اوست که او دست خداست

چه کنی تنگدلی از پی دیر و زودی