بازآی به میخانه ظلمات چه میجویی
این گفت مرا هاتف ای خضر چه میگویی
با مغبچهای بنشین کز لعل و خم زلفش
هم آب بقا نوشی هم مشک ختا بویی
بگزین تو بهشتی را کز اوست خجل جنت
سروی که برش طوبی شد بنده به دلجویی
ای سرو ز بالایش از بهر چه مینالی
ای گل بر آن رخسار آیا ز چه میرویی
برق است در این صحرا هر سو ز پی خرمن
در ده تو زکوة حسن ای خرمن نیکویی
چندانکه به نیکویی مشهور در آفاقی
آوخ که دو صد چندان بیشی تو به بدخویی
بر ناسره سیم غیر مفروش خود ای یوسف
آن به که نگه داری این نقد نکورویی
خواهد صله از بوسه زآن لب نکنی منعش
آشفته که حیدر را آمد به ثناگویی