زاهد ز آب میکده پرهیز میکنی
تیغ ریا به سنگ فسون تیز میکنی
رطل گران ز باده چو لبریز میکنی
دل را ز موج فتنه سبکخیز میکنی
دل میکنی شکار به مژگان جانشکاف
جان را اسیر زلف دلاویز میکنی
مطرب بزن به پرده عشاق ناخنی
گر ساز نغمه طربانگیز میکنی
از زلف یار میرسی ای باده مشکبوی
ناسور دل به نفخه گلبیز میکنی
نام رقیب زآن لب شیرین چو میبری
زهریست از فسون شکرآمیز میکنی
آویخته به زلف تو آشفته سرنگون
تحقیق گر ز مرغ شبآویز میکنی
خون عراق و فارس به یک غمزه ریختی
آهنگْ ترک من سوی تبریز میکنی
آشفته گرچه وصف بتان است کار تو
مدح علی و آل علی نیز میکنی
مدح علی چگونه کنی با زبان لال
کی وصف بحر قطره ناچیز میکنی