آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۲

شور جنونم میکشد زنجیر کو زنجیر کو

بیچاره ام ای دوستان تدبیر کو تدبیر کو

از بهر قتل عاشقان بنمای تیغ ابروان

افکنده ام از جان سپر شمشیر کو شمشیر کو

نه هر شبی میسوخت نه پرده افلاک را

ای آه آتشبار من تأثیر کو تأثیر کو

غازی چو یکتن میکشد تکبیر از دل میکشد

تو صد هزاران کشته ای تکبیر کو تکبیر کو

گفتی بکفر زلف من اسلام خود را کن بدل

زنار بستم بر میان تکفیر کو تکفیر کو

تا بلکه نخجیرم کند زلفت فکنده دامها

تا در کمندت اوفتد نخجیر کو نخجیر کو

من می شنیدم کز وفا تعمیر دلها میکنی

بهر دل ویران من تعمیر کو تعمیر کو

در خواب زلف آنصم در دست بودی تا سحر

آشفته خواب دوش را تعبیر کو تعبیر کو

خواهم زمدح مرتضی گویم حدیثی جان فزا

من الکنم در این نوا تقریر کو تقریر کو