آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۲

قومی زنند لاف که اهل شریعتیم

جمعی دیگر بیاوه که پیر طریقتیم

معنی بلفظ لازم و جان از برای جسم

معنی چو نیست لعبتکی بی حقیقتیم

بی پرده باده خوار و نظرباز و رند و مست

ناصح سخن مگو که نه اهل نصیحتیم

شاهدپرست و سرکش و قلاش و خودستای

با این صفات منکر اهل فضیلتیم

با دشمنان معاشر و مشغول منکرات

با دوستان بخدعه و با خود بحیلتیم

گوئیم لفظ الله و مقصود ما زر است

مسلم نه ایم و کافر تا در چه ملتیم

سینه بود پر از حسد و دل پر از نفاق

رحم ای طبیب عشق که رنجور علتیم

نه گفته حکیم بود عز من قنع

ما ذله خوار ذلت و جویای عزتیم

لهو و لعل سرور شماریم ای دریغ

کاز شومی نفوس گرفتار محنتیم

نشنیده ایم آیت وحدت موحدیم

توحید از کجا که خود از عین کثرتیم

شاید که دستگیر شود دست حق علی

کز حب او سرشته در آغاز فطرتیم

مشغول در مناهی از امر در گریز

آشفته با چه روی طلبکار جنتیم