آیا که داده فتوی بر بی گناهیم
کز خون من گذشته ترک سپاهیم
من خود دهم بفتویخونم تو را سند
گر وحشتت بدل بود از دادخواهیم
خونم چو ریختی سرانگشت خود بشوی
تا ناخن خضاب تو ندهد گواهیم
از چه مرا به بند نبندی که وحشیم
از چه مرا بشست نگیری که ماهیم
من برندارم از سر کوی تو سر به تیغ
بر سر اگر نهی کله پادشاهیم
مغرور ابروی چو کمانی و بی خبر
از تیر آه نیم شب و صبحگاهیم
آشفته بود بلبل باغت بگوز چیست
ای گل خدای را که چنین خار خواهیم
من میگریزم از تو بخاک در نجف
باشد مکان به سایه لطف الهیم