مانده بر دست این دل صد پارهام
دوستان از دست رفته چارهام
تا که دارم این دل خونین به دست
هست با من دلبر خونخوارهام
کار سازم خلق را از یمن عشق
تا نگویی عاجز و بیکارهام
چاره کار جهانم در دمست
گرچه خود در کار خود بیچارهام
در بر دل دلبر و دل در طلب
من عبث در شهرها آوارهام
سنگها خوردم ز دوران تاکنون
لعل میبخشد ز سنگ خارهام
عاشق و رند و نظرباز و خراب
شیخ گو زین بیش گو دربارهام
جوشن از مهر علی دارم برزم
نیست بیم از توپ و از خمپارهام
گو به دنیا حرز ما نام علیست
کی فریبد شاهد مکّارهام
ذرهام اما ز فر شاه طوس
مهر و مه آید پی نظارهام