گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سوزنی سمرقندی

ای پشت دل خسرو ای کام دل شیرین

ای سرخ سرخسی رو ای شوخ خوش شیرین

بسته کمری داری همچون کمر خسرو

بر سر کلهی داری چون تاج سر شیرین

فرهاد بگه گاهی شیرین بکف آوردی

گر در کف او بودی هم شدت تو میتین

بودی کلهت پنهان نابسته کمر بمیان

هم شد چو کمر بستی پیدا کلهت در حین

در وقت کمر جستن پیدا شدن تاجت

بستند بشهر اندر عام از پی تو آذین

شاهنشه اعضائی تاج و کمرت زیبد

آری همه شاهانرا تاج و کمرست آیین

چشمت نی و چشمت نی پایت نی و پایت نی

بی پای بوی رهرویی چشم بوی ره بین

بر بالش شاهانه ای پردل مردانه

پیش کس و بیگانه خوه خسب و خوهی بنشین

هرگاه که بنشینی بر پای بود مسند

هر گه که فرو خسبی بر پای بود بالین

کین است ترا مانا با جان و دل اندر تن

ورچند بنزد تو مهر است از آن و این

محبوب دل و جانرا افکنده نگون خواهی

تا از سر بدمهری بیرون کشی از . . . ن کین

آسانش ببر آری وانگاه بدشواری

تا . . . ایه در افشاری وای آنکه کند تمکین

چون باد برانگیزی آتش شوی از تیزی

آب ارنه سبک ریزی در خاک شود مسکین

دور از در . . . ن من در هر که خوهی میزن

آشفته چو اهریمن پیچان شده چون تنین

هر کس که بخواب اندر دیدست خیال تو

تعبیر چنین آرد او را پسر سیرین

گر هیچ به بیداری یک نیمه تن داری

یاقوت و گهر باری از طرف لگام و زین

هست این صفت تسعین چون باره و چون سندان

از هر چه خوری آن دان مار و پدر تسعین

ای آنکه شدی خران . . . نرا و بر این و آن

زنهار مبر غلان تا منت کنم تعیین

آن میر کز او گردد شادان دل با انده

وان . . . ر کز او گردد محنت زده دولت گین

آن . . . ر که و صافی کردم ز دل صافی

نبود به به اوصافی چون . . . ر صفی الدین

فرزانه اثیرالملک آن مهتر با احسان

کز چرخ برین آمد احسان ورا تحسین

آن قبله اقبالی کز فره جاه او

خرم شد و آبادان ملک شه شرق و چین

چندانکه درم بارد بر فرق سر سائل

بر گل نزند باران اندر مه فروردین

حتم است که روز جود از کف زرافشانش

رو تیره شود حاتم شرمنده شود افشین

زایر که بر او شد درویش چو واو و ها

با مال برون آمد در حال چو سین و شین

شطرنج کفایت را با بسته تر است از رخ

مرشاه سخاوترا فرزانه تر از فرزین

آیم سوی هزل از جد کز هزل بجد رفتم

کاین دانم و آن دانم روشن چو مه و پروین

ای صدر بصدر تو جد من و هزل من

این مایه صد چندان و آن پایه صد چندین

در دولت تو هر کس کو طعنه زند دولت

بایدش ادب کردن زان دره دوغ آگین

کین تو چو یک گنجد هر کس که بدل دارد

زان تیر که خود داری کنجاله کش از کونین

زد حاسد تو از غم چنگال بریش اندر

نهمار برویش زین در دیمه و در تشرین

مجلس زبتان چین خرم چو بهاری کن

پر لاله و پر نرگس پر سوسن و پر نسرین

در زلف بتان چین چین افکن و تاب افکن

. . . ن زن دشمن کن مانند . . . س بی چین

تا هر . . . س دولت را اقبال ختن باشد

اقبال تو . . . ر . . . س دولت بکنار آمین

داماد . . . س دولت اقبال تو زیبد بس

اقبال حسود تو باد اخصی و عنین

دولت بطلاق و وی از کار فرو ماند

در . . . ایه کشیده سر در گردن او کابین