گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صوفی محمد هروی

امروز دیگرم به فراق تو شام شد

در آرزوی روی تو عمرم تمام شد

در جواب او

در سفره بود گرده چندی تمام شد

فکری بکن که رفت نهاری و شام شد

ترشی چو با مویز سیه دید گوشت گفت

باز این سیاه روی غلام غلام شد

آمد شب و به مطبخ ما نیست آتشی

ای دیده پاس دار که خوابت حرام شد

مرغ مسمنی که زپیشم رمیده بود

منت خدای را که دگر باره رام شد

آن نو عروس حجره که پالوده نام اوست

خرم کسی که از لب لعلش به کام شد

چون ننگ و نام اطعمه از لحم برده بود

زان دل تمام در پی این ننگ و نام شد

صوفی هر آن طعام که می پخت در خیال

ماه صیام آمد و آن جمله خام شد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode