جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱
یارب دلم از بتان سرکش برهان
وز خط خوش و عارض مهوش برهان
یعنی که جمال خویش بیرون ز همه
بنمای و مرا ازین کشاکش برهان
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲
رخ بنمایی که ماه گردون است این
لب بگشایی که لعل میگون است این
سر تا قدمت ز یکدگر خوب تر است
سبحان الله چه شکل موزون است این
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳
آمد سحری به خوابم آن قره عین
تابان ز دو زلف او دو رخ کالقمرین
می ریخت ز دیده اشک و می گفت به ناز
جامی چونی علی مقاسات البین
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴
آن را که زمین کشد درون چون قارون
نی موسیش آورد برون نی هارون
فاسد شده را ز روزگار وارون
لایمکن ان یصلحه العطارون
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵
تاریخ جهان که قصه خرد و کلان
درج است در آن چه شهریاران چه یلان
در هر ورقش بخوان که فی عام کذا
قد مات فلان و فلان و فلان
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶
خواهی به بهار گیر خواهی به خزان
کس نیست به جز چنار صباغ رزان
آری دستش به عادت رنگرزان
گه سبز و گهی زرد ازان ست ازان
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷
گل نیست ز تو به سرخرویی افزون
لیکن آمد با تو به دعوی بیرون
زین جرم صبا ز شاخش آویخت نگون
با چهره دویدش از نگونساری خون
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸
هر فصل گلی کز اثر چرخ برین
آید ز زمین گلی برون پرده نشین
آیم به سر خاک تو شاید با گل
همراه برون آمده باشی ز زمین
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹
ای صفوت روح اعظم آیینه تو
وی ظلمت خاک آدم آیینه تو
روی دگر است در هر آیینه تو را
ای هژده هزار عالم آیینه تو
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰
ای حسن بتان ماه سیما از تو
وی جانب شان میل دل ما از تو
خون شد دل ما ز دست ایشان یا رب
زیشان نالیم یا ز خود یا از تو
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱
نام تو که خامشی نمی شاید ازو
بر سینه در فتوح بگشاید ازو
تکرار همی کنم به آواز بلند
تا همچو زبان گوش بیاساید ازو
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲
یا من ملکوت کل شی ء بیده
طوبی لمن ارتضاک ذخرا لغده
این بس که دلم جز تو نخواهد کامی
تو خواه بده کام دلم خواه مده
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳
ای در دل تو هزار مشکل ز همه
مشکل شود آسوده تو را دل ز همه
چون تفرقه دل است حاصل ز همه
دل را به یکی سپار و بگسل ز همه
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴
در غیرتم از صبا که چون بیگه و گه
گستاخ رود به کوی آن زیبا مه
او می رود و من از قفا می گویم
گریان گریان که لیتنی کنت معه
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵
از شرب مدام و لاف مشرب توبه
وز عشق بتان سیم غبغب توبه
دل در هوس گناه و بر لب توبه
زین توبه نادرست یا رب توبه
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۶
از میل ملاهی و مناهی توبه
وز نفس مباهی به تباهی توبه
در توبه چو هست اضافت فعل به خویش
زین توبه که می کنم الهی توبه
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷
ماییم به غمناکی خود شاد شده
بل از غم و شادی همه آزاد شده
خاکی ست وجود ما که در راه فنا
گشته همه گرد و گرد بر باد شده
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸
دور از رخ تو منم ز جان بگذشته
صد نامه غم ز خون دل بنوشته
گاهی جگرم ز دست دل خون گشته
گاهی دلم از خون جگر آغشته
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹
هستی همه ذلت و هوان است و ضعه
زین مرحله هر که رفت الله معه
بگذر به زمین نیستی تا یابی
فی الارض مراغما کثیرا و سعه
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۰
یا رب سوی مقصدم ره سیر بده
مقصود دلم ز کعبه و دیر بده
با غیر تو شغل ناگوار است مرا
شغلی با خود، فراغی از غیر بده