گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

یارب دلم از بتان سرکش برهان

وز خط خوش و عارض مهوش برهان

یعنی که جمال خویش بیرون ز همه

بنمای و مرا ازین کشاکش برهان

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

رخ بنمایی که ماه گردون است این

لب بگشایی که لعل میگون است این

سر تا قدمت ز یکدگر خوب تر است

سبحان الله چه شکل موزون است این

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

آمد سحری به خوابم آن قره عین

تابان ز دو زلف او دو رخ کالقمرین

می ریخت ز دیده اشک و می گفت به ناز

جامی چونی علی مقاسات البین

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

آن را که زمین کشد درون چون قارون

نی موسیش آورد برون نی هارون

فاسد شده را ز روزگار وارون

لایمکن ان یصلحه العطارون

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

تاریخ جهان که قصه خرد و کلان

درج است در آن چه شهریاران چه یلان

در هر ورقش بخوان که فی عام کذا

قد مات فلان و فلان و فلان

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

خواهی به بهار گیر خواهی به خزان

کس نیست به جز چنار صباغ رزان

آری دستش به عادت رنگرزان

گه سبز و گهی زرد ازان ست ازان

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

گل نیست ز تو به سرخرویی افزون

لیکن آمد با تو به دعوی بیرون

زین جرم صبا ز شاخش آویخت نگون

با چهره دویدش از نگونساری خون

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۸

 

هر فصل گلی کز اثر چرخ برین

آید ز زمین گلی برون پرده نشین

آیم به سر خاک تو شاید با گل

همراه برون آمده باشی ز زمین

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

ای صفوت روح اعظم آیینه تو

وی ظلمت خاک آدم آیینه تو

روی دگر است در هر آیینه تو را

ای هژده هزار عالم آیینه تو

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

ای حسن بتان ماه سیما از تو

وی جانب شان میل دل ما از تو

خون شد دل ما ز دست ایشان یا رب

زیشان نالیم یا ز خود یا از تو

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

نام تو که خامشی نمی شاید ازو

بر سینه در فتوح بگشاید ازو

تکرار همی کنم به آواز بلند

تا همچو زبان گوش بیاساید ازو

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

یا من ملکوت کل شی ء بیده

طوبی لمن ارتضاک ذخرا لغده

این بس که دلم جز تو نخواهد کامی

تو خواه بده کام دلم خواه مده

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

ای در دل تو هزار مشکل ز همه

مشکل شود آسوده تو را دل ز همه

چون تفرقه دل است حاصل ز همه

دل را به یکی سپار و بگسل ز همه

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

در غیرتم از صبا که چون بیگه و گه

گستاخ رود به کوی آن زیبا مه

او می رود و من از قفا می گویم

گریان گریان که لیتنی کنت معه

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

از شرب مدام و لاف مشرب توبه

وز عشق بتان سیم غبغب توبه

دل در هوس گناه و بر لب توبه

زین توبه نادرست یا رب توبه

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

از میل ملاهی و مناهی توبه

وز نفس مباهی به تباهی توبه

در توبه چو هست اضافت فعل به خویش

زین توبه که می کنم الهی توبه

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

ماییم به غمناکی خود شاد شده

بل از غم و شادی همه آزاد شده

خاکی ست وجود ما که در راه فنا

گشته همه گرد و گرد بر باد شده

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

دور از رخ تو منم ز جان بگذشته

صد نامه غم ز خون دل بنوشته

گاهی جگرم ز دست دل خون گشته

گاهی دلم از خون جگر آغشته

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

هستی همه ذلت و هوان است و ضعه

زین مرحله هر که رفت الله معه

بگذر به زمین نیستی تا یابی

فی الارض مراغما کثیرا و سعه

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

یا رب سوی مقصدم ره سیر بده

مقصود دلم ز کعبه و دیر بده

با غیر تو شغل ناگوار است مرا

شغلی با خود، فراغی از غیر بده

جامی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸