جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۳۷
دی فرستاد قطعه ای سوی من
نکته دانی ز زمره فضلا
کرده لفظی سه چار ازان به دو نیم
تا کند عاجز از جواب مرا
گفتم اندر جواب او کای مف . . .
[...]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۳۸
به فضل عام تو یا رب که در سرای وجود
دقیقه ای ز فنون کرم فرونگذاشت
به صنع تو که ندیده مدوز کلک و مداد
به لوح ساده هستی هزار نقش نگاشت
که بخش دولت جاوید شهریاری را
[...]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۳۹
دی به کف دیوان خود گفتی که از صاحبدلان
کی بود لایق که از پیش نظر دورش نهند
شد دلت رنجه چو گفتم بر سر گور توباد
کن وصیت تا چو میری با تو در گورش نهند

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۰
گفته ای کعبه بود خانه من
لیکن این پیش خرد ممنوع است
نه در او« امنهم من خوف » است
نه در او« اطعمهم من جوع » است

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۱
دست در تن تن بسیار مزن ای مطرب
رونقی می دهش از شعر نکو گفتاری
جان این تن تن بیهوده تو شعر خوش است
هست هر تن که در او جان نبود مرداری

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۲
چو گشت این قصب جامه یعنی که خامه
به تسوید این نسخه خوش مشرف
به لحن صریر این صدا آمد از وی
که نعم المؤلف و نعم المؤلف

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۳
هرکه خواهد که در زمانه به جود
به صد آوازه نامزد گردد
گو دو کف صفر کن به بخشش مال
که یکی از دو صفر صد گردد

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۴
به نان خشک کاوردی به پیشم
چرا باشی به جود خویش غره
کماج خیمه را ماند که نتوان
ز وی کندن به دندان نیم ذره
چو نان تو ز چوب آمد چه بودی
[...]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۵
خواجه آورد بهر سفره ما
پشت آن یک دو گوسفند که کشت
لیکن از دست نخوت جودش
نشد آلوده ام به آن انگشت
هست ازان با خودش تصور آن
[...]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۶
پشت و پهلویی رساند از خوان شه دهدار و گفت
خصم گو دندان مزن گر نیک یا بد می خورم
اجره حمالی پشت است این پهلو مرا
لقمه ای گر می خورم از پهلوی خود می خورم

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۷
به دهدار گفتم که بردار بخش
ازان صره کز وی سر افراشتم
ز انصاف دم زد کزان بخش من
همان بس که در راه برداشتم

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۸
خواجه دارد اشتری و خیمه ای
در سفر راضی به قوت لایموت
اشتری چون عنکبوت از لاغری
خیمه بالایش کبیت العنکبوت

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۴۹
می گفت دی خطیب که خواهم نشان شاه
تا اسب من ز ایلچیان کم کشد گزند
گفتم فروش اسب و بخر بهر خود خری
زیرا که هست بهر خطابت خری پسند

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۵۰
دی به حمام اندرون از فرق آن مه سرتراش
جمع می کرد آنچه می افکند در یک کاسه آب
بعد ازان کیسه به کف دلاک بر وی دست یافت
کیسه می مالید بر سیمین تنش با صد شتاب
هردو چون از خدمت آن فرق و تن فارغ شدند
[...]

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۵۱
جامیا زان چه حاصل ار به مثل
بگذری از صد و دویست شوی
اخر کار نیست خواهی شد
نیست شو پیش ازانکه نیست شوی

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۵۲
به صحرا دید ماری آن مخنث
که از مردی نبودش هیچ رنگی
ز بیم مار می لرزید و می گفت
که اینک مار کو مردی و سنگی

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۵۳
به فصل دی از برفهای پیاپی
فتاده ست در خانه ام قحطسالی
نه از گوشت چندان که آید به دندان
نه از هیمه چندان که سازم خلالی

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۱
درین نشیمن ادبار جامیا کاری
اگر کنی نه چنان کن که شرمسار شوی
نهاد چرخ فلک چون زمردین کوهیست
که هر صدا که بدو دردهی همان شنوی
بسیط روی زمین مزرع مکافات است
[...]

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۲
در فنون شاعری جامی ز حد بردی سخن
وقت آن آمد که در کنج خموشی جا کنی
پیر گشتی در سواد شعر بردن با بیاض
چون قلم ترسم که روزی سر درین سودا کنی
مایه مدح و غزل دانی که هست اکثر دروغ
[...]

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قطعات » شمارهٔ ۳
هرکسی گفتیم که پیر شوی
تا جوانیم رسم و آیین بود
چون شدم پیر شد مرا معلوم
که نبود آن دعا که نفرین بود
