گنجور

 
۱
۲
۳
۴
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۸ - بزم آرائی جمشید

 

ملک گفتا به باد ای صبح اصحاب

کزین معنی شود خورشید در تاب!

تو چون روز از چه کردی راز رسوا

دریدی پرده همچون صبح شیدا

ملک پر کین شده از قول مهراب

[...]

۱۳ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۷۹ - رباعی

 

وقت سحر از باغ بهشت آمد باد

آورد گلی و در کنارم بنهاد

چون زلف صنم نهاده بودم دامی

ماهی به گدار آمد و در دام افتاد

چو شهناز آن رباعی ساخت بر چنگ

[...]

۳ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۲ - آزاد شدن خورشید

 

چو صبح از کوه بنمود افسر زر

ز کوه آمد برون خورشید خاور

پس افسر بر سمند عزم بنشست

به ناز آورد باز رفته از دست

ز شهرستان به سوی دژ روان شد

[...]

۲۶ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۳ - آمدن شادیشاه به خواستگاری خورشید

 

چو شاه چین علم بفراخت بر بام

نگون شد رایت عباسی از شام

به قیصر قاصدی آمد سحرگاه

که اینک می‌رسد شادی‌شه از راه

ز درگه خاست آواز تبیره

[...]

۳۵ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۵ - هنرنمائی جمشید و شادیشاه در حضور خورشید و افسر

 

چو خورشید فلک برداشت از چین

می یاقوتی اندر جام زرین

ملک در گفت و گوی عزم میدان

سر زلف سیه را ساخت چوگان

سر بدخواه در چوگان فکنده

[...]

۳۴ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۷ - نجات دادن جمشید ، قیصر را از مرگ

 

چو این شهباز زرین بال خاور

پرید اندر هوا با رشتهٔ زر

هزاران زاغ زرین زنگله ساز

به سوی باختر کردند پرواز

به صحرا رفت لشکر فوج بر فوج

[...]

۱۹ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۸۸ - ستایش قیصر از دلاوری جمشید

 

فرستاد افسر و خورشید را خواند

برِ خود چون مه و خورشید بنشاند

حدیث صیدگاه و شیر و جمشید

حکایت کرد یک یک پیش خورشید

بدو گفت این پسر خسرو نژادست

[...]

۱۵ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۰ - خواستگاری شادیشاه از دختر قیصر

 

چو رای هند رخ برتافت قیصر

نمود از ملک چین رخشنده افسر

تقاضای عروسی کرد داماد

بر قیصر به خواهش کس فرستاد

شه رومی به ابرو چین درآورد

[...]

۱۳ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۱ - بازگشتن شادیشاه به شام

 

حکایت را بدین پیدا شد انجام

سحرگه کرد شادی روی در شام

ملک جمشید را افسر طلب کرد

حکایتهای شادی شه درآورد

ملک را گفت: «شادی رفت در شام

[...]

۱۸ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۲ - لشکر کشی جمشید از روم به شام

 

زدند از شهر گردان خیمه بر دشت

زمین از خیمه همچون آسمان گشت

هنرمندان ز کین دلها پر از خون

ز تن کردند ساز بزم بیرون

ز هر سو لشکری آمد به انبوه

[...]

۱۴ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۷ - قطعه

 

در آن روز وداع آن ماه خوبان

لب بر لب من بنهاد نرمک

ز روی حسرت او با من همی گفت:

هذا فراق بینی و بینک

همه شب با دو تن افسر در آن دشت

[...]

۱۰ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۸ - رباعی

 

چون گل دهنی زمانه پر خنده نکرد

کش باز به خون جگر آکنده نکرد

چون غنچه گل دمی دلی جمع نگشت

کایام هماندمش پراکنده نکرد

ملک چون عکس تاج افسری یافت

[...]

۸ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۹۹ - غزل

 

الا ای تازه وَرد ناز پرورد

بدین صحرا کدامین بادت آورد

به خورشیدی چه نقصان راه یابد

اگر بر خانه موری بتابد

سُهایی را منور کرد ماهی

[...]

۷۷ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۰ - بازگشت جمشید به روم و دامادی او

 

به پیروزی و بهروزی از آن بوم

ملک جمشید روی آورد در روم

پس آگاهی به سوی قیصر آمد

که از شام آفتاب چین برآمد

به ملک روم با جانی پر امید

[...]

۳۳ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۷ - تدبیر جمشید و خورشید برای عزیمت به چین

 

ز شوق ملک چین آهی بر آورد

به نرگس زار آب از دل در آورد

شد از آه ملک خورشید در تاب

ملک را گفت: کای شمع جهانتاب

چرا هر لحظه دود از دل برآری؟

[...]

۹۳ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۷ - تدبیر جمشید و خورشید برای عزیمت به چین

 

ملک فغفورش اندر بارگه برد

بدو تاج و سریر و ملک بسپرد

به شاهی بر سر تختش نشاندند

ملک جمشید را فغفور خواندند

بزرگان گوهر افشاندند بر جم

[...]

۸ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۸ - اندرز

 

دلا زن خیمه بیرون زین مُخَیَّم

که بیرون زین ترا کاخیست خُرّم

اساس عمر بر بادی نهادن

بدین بنیاد بنیادی نهادن

خرد داند که کار عاقلان نیست

[...]

۲۲ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۹ - حکایت

 

شنیده‌ستم که با مِجْمَر شبی شمع

پیامی کرد روشن بر سر جمع

که ای مِجْمَر چرا هستی بر آذر

منم از تو بسی با آبروتر

چو از انفاس من مردم ملول است

[...]

۷ بیت
سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۱۱ - شکایت از پیری

 

به پایان شد شب عیش ملاهی

سپیدی گشت پیدا در سیاهی

شب عیش و جوانی بر سرآمد

شبم را صبح صادق در بر آمد

اگرچه صبح دارد خوش صفایی

[...]

۳۰ بیت
سلمان ساوجی
 
 
۱
۲
۳
۴
 
تعداد کل نتایج: ۷۹