غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
تا بی خبری ز ترانۀ دل
هرگز نرسی به نشانۀ دل
روزانۀ نیک نمی بینی
بی ناله و آه شبانۀ دل
تا چهره نگردد سرخ از خون
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
به سامانی رسان یارا سر سودایی ما را
و گر نه ده شکیبایی دل شیدایی ما را
براق عقل در حیرت شود از رفرف طبعم
چه بیند گاه همت آسمانپیمایی ما را
به گلزار معارف بلبلم کن ای گل خوشبو
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
فروغ حسن تو داده است چشم بینا را
بهر چه می نگرد جلوه طور سینا را
بگوش جان شنود هر که محرم راز است
ز آسمان و زمین نغمۀ «انا الله» را
لطیفۀ دل آگاه در صحیفۀ کون
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
جانفشانی بکن ار می طلبی جانان را
کس بجانان نرسد تا نفشاند جان را
روی بر خاک بنه تا که بر افلاک روی
سر بده تا نگری سروری دوران را
ماه کنعان نرود بر فلک حشمت مصر
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
دلبرا گر بنوازی بنگاهی ما را
خوشتر است ار بدهی منصب شاهی ما را
بمن بی سر و پا گوشۀ چشمی بنما
که محال است جز این گوشه پناهی ما را
بر دل تیره ام ای چشمۀ خورشید بتاب
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
ای روح روان تند مرو وامش رویدا
خلقی ز پیت واله و سرگشته و شیدا
ای یوسف حسن از رخ خود پرده مینداز
از بیم حسودان، فیکیدوا لک کیدا
صبح ازل از مشرق روی تو نمایان
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷
من ز مجنون و تو در حسن سبق برده ز لیلی
دل من سینۀ سینا، رخ تو طور تجلی
هر که را روی بیاریّ و نگاری بکناری
جز بدامان تو ما را نبود دست تولی
نالم از سرزنش حاشیۀ بزم تو؟ حاشا
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
تبارک الله از آن طلعت چو ماه و تعالی
نه ماه را است چنین غره و نه این قد و بالا
ندیده در افق اعتدال دیدۀ گردون
کوجهه قمراً او کحاجبیه هلالا
جمال چهرۀ خورشید از ان شعاع جبینست
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
ای که ز خوبی نصیب یافته حد نصاب
دری و یاقوت لب، سیم بر، وزر نقاب
ای که بمعمورۀ حسن، تو فرماندهی
لشگر عشق تو کرد کشور دل را خراب
حسرت روی تو دادد هستی ما را بباد
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰
کعبۀ کوی تو رشک خلد برین است
قبلۀ روی تو آفت دل و دین است
سلسلۀ گیسوی تو حلقۀ دلها است
پیچ و خم موی تو دام آهوی چین است
چشمۀ نور است یا بود و ید بیضا
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
صبح ازل از مشرق حسن تو دمیده است
تا شام ابد پردۀ خورشید دریده است
حیف است نگه جانب مه با مه رویت
ماه آن رخ زیباست هر آن دیده که دیده است
هرگز نکنم من سخن از سرو و صنوبر
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
از تو بیداد وز من ناله و فریاد خوش است
چهچه از بلبل و از گل همه بیداد خوش است
حسن لیلی بی سرگشتگی مجنون است
شور شیرین و فداکاری فرهاد خوش است
بندۀ شیفتۀ روی تو را آزادی است
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳
مذمت عاشقان ز پستی همت است
عشق رخ مهوشان فریضۀ ذمت است
ز عشق منعم مکن ای ز خدا بی خبر
که نقطۀ مرکز دائرۀ رحمت است
مترس از طعنۀ جاهل افعی صفت
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
دلی که شیفتۀ روی آن پریزاد است
ز بند دیو طبیعت هماره آزاد است
خراب بادۀ عشق تو ای بت سرمست
خرابی دل او زین خراب آباد است
ز جام باده طلب عکس شاهد وحدت
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
هرچه آید بسر ما همه از دوری تو است
بانگ رسوائی من نیز ز مستوری تو است
این خماری که مرا بر سر سودا زده است
نشئه غمزۀ آن نرگس مخموری تو است
عاشق سیب ز نخ را نبود درمانی
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
در سری نیست که سودای سر کوی تو نیست
دل سودا زده را جز هوس روی تو نیست
سینۀ غمزده ای نیست که بی روی و ریا
هدف تیر کمانخانۀ ابروی تو نیست
جگری نیست که از سوز غمت نیست کباب
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
براستان که سر من بر آستانۀ تست
نوای روز و شبم شور عاشقانۀ تست
هماره تیر دلم را به تیر غمزه مزن
چرا که پرورش او به آب و دانۀ تست
مرا ز دام هوا و هوس رهائی بخش
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
جز غمت سر سویدای مرا رازی نیست
لیک دم بسته زبان را سر غمازی نیست
دل گرفتم ز دو گیتی و چنان یکه شدم
که بجز ساز غم عشق تو دمسازی نیست
از غم لالۀ روی تو شدم داغ و چه باک
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
جز به بوی تو مشام دل و جان عاطر نیست
خاطری کز تو فراغت طلبد خاطر نیست
سالکی را که دل از کف نبرد جذبۀ شوق
گرچه عمری بسلوک است ولی سائر نیست
دیده ای را که بود جز به تو هر سو نظری
[...]
غروی اصفهانی » دیوان کمپانی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
مست صهبای تو در هر گذری نیست که نیست
زانکه سودای تو در هیچ سری نیست که نیست
سینه گنجینۀ عشق تو و از لخت جگر
لعل رمانی و والا گهری نیست که نیست
همتی بدرقۀ راه من گمشده کن
[...]