مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰
ذوق روی ترشش بین که ز صد قند گذشت
گفت بس چند بود گفتمش از چند گذشت
چون چنین است صنم پند مده عاشق را
آهن سرد چه کوبی که وی از پند گذشت
تو چه پرسیش که چونی و چگونه است دلت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۳
از دل به دل برادر گویند روزنیست
روزن مگیر گیر که سوراخ سوزنیست
هر کس که غافل آمد از این روزن ضمیر
گر فاضل زمانه بود گول و کودنیست
زان روزنه نظر کن در خانهٔ جلیس
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵
این طرفه آتشی که دمی برقرار نیست
گر نزد یار باشد وگر نزد یار نیست
صورت چه پای دارد کو را ثبات نیست
معنی چه دست گیرد چون آشکار نیست
عالم شکارگاه و خلایق همه شکار
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶
گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهدهست
از عشق برنگردد آن کس که دلشدهست
مه نور میفشاند و سگ بانگ میکند
مه را چه جرم خاصیت سگ چنین بدهست
کوهست نیست که که به بادی ز جا رود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۵
کار ندارم جز این کارگه و کارم اوست
لاف زنم لاف لاف چونک خریدارم اوست
طوطی گویا شدم چون شکرستانم اوست
بلبل بویا شدم چون گل و گلزارم اوست
پر به ملک برزنم چون پر و بالم از اوست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۰
ای غم! اگر مو شوی پیش منت بار نیست
در شکرینه یقین سرکهٔ انکار نیست
گر چه تو خونخوارهای، رهزن و عیارهای
قبلهٔ ما غیر آن دلبرِ عیار نیست
کانِ شکرهاست او، مستیِ سرهاست او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۱
پیش چنین ماهرو گیج شدن واجبست
عشرت پروانه را شمع و لگن واجبست
هست ز چنگ غمش گوش مرا کشمکش
هر دمم از چنگ او تن تننن واجبست
دلو دو چشم مرا گرچه که کم نیست آب
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴
ز عشق روی تو روشن دل بنین و بنات
بیا که از تو شود سیئاتهم حسنات
خیال تو چو درآید به سینه عاشق
درون خانه تن پر شود چراغ حیات
دود به پیش خیالت خیالهای دگر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۱
چه گوهری تو که کس را به کف بهای تو نیست
جهان چه دارد در کف که آن عطای تو نیست
سزای آنک زید بیرخ تو زین بترست
سزای بنده مده گرچه او سزای تو نیست
نثار خاک تو خواهم به هر دمی دل و جان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۲
برات عاشق نو کن رسید روز برات
زکات لعل ادا کن، رسید وقت زکات
برات و قدر خیالت دو عید چیست وصال
چو این و آن نبود هست نوبت حسرات
به باغهای حقایق برات دوست رسید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۹
اگر تو مست وصالی، رخ تو ترش چراست؟
برون شیشه ز حال درون شیشه گواست
پدید باشد مستی میان صد هشیار
ز بوی رنگ و ز چشم و فتادن از چپ و راست
علیالخصوص شرابی که اولیا نوشند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱
امشب از چشم و مغز خواب گریخت
دید دل را چنین خراب گریخت
خواب دل را خراب دید و یباب
بی نمک بود از این کباب گریخت
خواب مسکین به زیر پنجه عشق
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۵
پیشتر آ روی تو جز نور نیست
کیست که از عشق تو مخمور نیست
نی غلطم در طلب جان جان
پیش میا پس به مرو دور نیست
طلعت خورشید کجا برنتافت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸
شیر خدا بند گسستن گرفت
ساقی جان شیشه شکستن گرفت
دزد دلم گشت گرفتار یار
دزد مرا دست ببستن گرفت
دوش چه شب بود که در نیم شب
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۵
خانه دل باز کبوتر گرفت
مشغله و بقر بقو درگرفت
غلغل مستان چو به گردون رسید
کرکس زرین فلک پر گرفت
بوطربون گشت مه و مشتری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱۹
ای دل فرو رو در غمش کالصبر مفتاح الفرج
تا رو نماید مرهمش کالصبر مفتاح الفرج
چندان فرو خور اندُهان تا پیشت آید ناگهان
کرسی و عرش اعظمش کالصبر مفتاح الفرج
خندان شو از نور جهان تا تو شوی سور جهان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۰
امروز خندانیم و خوش کان بخت خندان میرسد
سلطان سلطانان ما از سوی میدان میرسد
امروز توبه بشکنم پرهیز را برهم زنم
کان یوسف خوبان من از شهر کنعان میرسد
مست و خرامان میروم پوشیده چون جان میروم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۲
مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند
نی آن چنان سیلیست این کش کس تواند کرد بند
ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلی
حال دل بیهوش را هرگز نداند هوشمند
بیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۵
سودای تو در جوی جان چون آب حیوان میرود
آب حیات از عشق تو در جوی جویان میرود
عالم پر از حمد و ثنا از طوطیان آشنا
مرغ دلم بر میپرد چون ذکر مرغان میرود
بر ذکر ایشان جان دهم جان را خوش و خندان دهم
[...]
