صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲
ازین پس دور من چندی نپاید
مگر دوران هجرانم سرآید
مرا زان حسن روز افزون که جان کاست
به دل هر روز صد حسرت فزاید
پس از مرگم به بالین آمد آری
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۷
مرا هست امشب بتی درکنار
که رویش گلم در نظر کرده خوار
ز چهرش به مینو مرا نیست میل
ز لعلش به کوثر مرا نیست کار
ز لب غیرت لعل های بدخش
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹
در این انجام عمر و آخر کار
بحمداله که آمد کوکبم یار
به دست آمد مرا زیبا نگاری
نگای مهر پرورد وفادار
وفای جوی وفا سنج و وفا فهم
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴
هر شب از یاد زلف و طره ی یار
پر بود بسترم ز عقرب و مار
دل ز مژگان و سینه ام ز ابروی
همه شمشیر بار و پیکان زار
زیر و بالا بلند و پست نگر
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۵
با صبا همره است نکهت یار
یا به جیبش نهفته مشک تتار
مگر از خاک یار کرده عبور
که وزد بوی خون ز باد بهار
عشق در دل مرا نهایی گشت
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶
بیا ساقی عرق در جام زر ریز
در آب خشک مروارید تر ریز
هلالی جام را شکل قمر کش
به بزم می کشان طرح دگر ریز
حریفان را به قدر وسع پیمای
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷
دلا در عشق او رنگ دگر ریز
به جامی اشک خون از چشم تر ریز
نماندت آب اگر در دیده ای دل
ز مژگان پاره ای لخت جگر ریز
چو لعل دلکشم دامن به خون کش
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸
به پایان رفت در بزمت مرا دوش
که از حور و قصورم شد فراموش
کشیدم باده از مینای آن لعل
که دارد عقل را مخمور و مدهوش
به گرمی دم و گیرایی چشم
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰
نهی مرهم به زخمم یا کنی ریش
بود کی با توام پروایی از خویش
به حال مهر و کین روی سوی من باش
چه جلابم فرستی یا دهی بیش
خوشم تا با منت باشد توجه
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۱
به گردون رشته تا زان دو زلف پر شکن دارم
چرا بر وش یک مومنت از مشک ختن دارم
دل از چاه زنخدانت برآید کی معاذ الله
ز پیچان طره ات با آنکه صد مشکین رسن دارم
نباشد چشم درماندم ز جایی درد عشقت را
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۳
تار گیسوی تو برگردن دل سلسله دارم
کی تن اندر پی هر سلسله مویی یله دارم
روزگاری است که در رهگذر صدق و ارادت
جان و تن بهر نثار قدمت یکدله دارم
سعی سودی نکند ورنه من از راه امانی
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶
آن روز و شب به کام که من با تو سر کنم
صبحی به شام آرم و شامی سحر کنم
گاهی چو طره تارک تمکین نهم به پات
گه دست بندگی به میانت کمر کنم
گه بنگرم طرایف لطف ترا به خویش
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲
حاضر و غایب مگو خداست گواهم
کز دو جهان من به جز تو هیچ نخواهم
دین و دلم رفت و جان و سر برود نیز
برخی راهت تمام حشمت و جاهم
دولت پابوس دوست گر دهدم دست
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳
سیه مستی فراز آمد به راهم
که چشمش دل ربود از یک نگاهم
به دل کز وی غم آبادی است ویران
کشید از غمزه پی درپی سپاهم
نشاند از عضو عضو خود سراپای
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴
راندی آخر چون سگ از درگاه خود با خواریم
مرحبا! دادی عجب پاداش خدمتکاریم
از توام جز حسرت و بیگانگی حاصل نرست
خوب آوری به جا شرط وفا و یاریم
مشکلم زاری نکرد آسان به حکم آزمون
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲
بیا بنگر سرشک اشکباران
که تا چون برده آب از اشک باران
ز راز ما مگر آگه نکردند
بهر نام مرا کمتر ز یاران
خدا را تا ز هجرانم رهانی
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶
به زندان بلا آونگ هجران
ز بس ماندم شدم دلتنگ هجران
بیا تا صیقل قربت زداید
مرا ز آیینه ی دل زنگ هجران
به رخش وصل برنه زین راحت
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸
دردمندیم و دوای خویشتن
چشم داریم از خدای خویشتن
هرکرا دست دعایی برخداست
من به فکر مدعای خویشتن
از من ای ناصح زبان کوتاه دار
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
بست زاهد از ردای خویشتن
پرده بر روی خدای خویشتن
هرچه پنهانتر کند پیداتر است
هرکه معبودش هوای خویشتن
روی تا کردم بدو، انداختم
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰
وه که نگذاری به جای خویشتن
یک دل از زلف دو تای خویشتن
ترک تیرانداز چشمت عنقریب
زنده نگذارد سوای خویشتن
من به غم سازم تو با بیگانگان
[...]
