جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
من ز جهان دوست ترا داشتم
از تو جفا چشم کجا داشتم
چشم من ارخون شود از غم رواست
کز تو چرا چشم وفا داشتم
من ز تو امید بسی چیزها
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱
بی عارض گلرنگ تو ما خسته خاریم
نا خورده می وصل تو در رنج خماریم
زان زلف پژولیده و ناخفته دو چشمت
چون چشم تو و زلف تو بیخواب و قراریم
گفتی ببر از جانت اگر جوئی وصلم
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵
وای من از دست دل کو نیست در فرمان من
عاقبت هم بر سر دل رفت خواهد جان من
با که گویم محنت هجران بیپایان او
از که جویم چاره این درد بیدرمان من
هر زمان گوید مرا از چیست این افغان تو
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
خون شد زفرقت تو دل مهربان من
بربست رخت از غم هجر تو جان من
خوش میگذشت با تو مرا مدتی بکام
هجری بدین صفت نبد اندرگمان من
بی وصل دلکش تو تبه گشت کار من
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸
برو ای یار دلارام برو
برو ای یار گلندام برو
بروایدوست که در باقی شد
با توام نامه و پیغام برو
تانگوئی که دگر جنگ کنم
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴
چشم من چون بخت تو ناخفته به
کار من چون زلف تو آشفته به
فنتهٔ دلهاست چشم مست تو
شاید ار خفته است فتنه خفته به
چند گوئی من چه کردستم؟ بگوی!
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
زهی روی تو خار گل نهاده
قد تو کو شمال سرو داده
مهت چون آفتاب افتاده در پای
بسر چون سایه پیشت ایستاده
ز بهر عشوه ما وعده تو
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
زهی زلف تو خم درخم گرفته
غم عشق تو در عالم گرفته
لبت در بوسه دادن گاه خلوت
طریق عیسی مریم گرفته
سر زلفت چو انگشت محاسب
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰
توبه که بعد ازین نبرم نام عاشقی
ور عشق زاهدیست کنون ما وفاسقی
تا کی کشم جفا که نه هجران و نه وصال
تاکی خورم قفا که نه عشق و نها عاشقی
از تو نه رقعه نه سلامی نه بخششی
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
گر چو تو ترک در ختن بودی
ور چو تو سرو در چمن بودی
در چمن بسکه سجده بردندی
تاختن بس که تاختن بودی
آفتاب از شفق براندی خون
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
دلبرا چشم من از اشک چو دریاچه کنی
وزمن دلشده بیجرم تبرا چه کنی
خون ما خود غم هجرت زره دید، بریخت
اینهمه قصد بخون ریختن ما چه کنی
گرد مه مشگ کشیدی و دلم بربودی
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۱
دیدی که عاقبت سر آن هم نداشتی
کشتی مرا و رفتی و ماتم نداشتی
گیرم نداشتی سر دل دوستی ما
باری زبان طال بقا هم نداشتی
ما را بخوشحریف نبایست داشتن
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
زهی بیوفا خود نگویی کجایی
اگر هرگزم خود نبینی نیایی
ندانستم از تو من این زود سیری
نبردم گمان بر تو این بیوفایی
اگر چند ترکان همه تنگ چشمند
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹
بیگانه وار یار ز من بگذرد همی
من میکنم سلام و بمن ننگرد همی
خود هیچ التفات بمردم نمیکند
ما را بهیچ روی بکس نشمرد همی
هر قصه که دل بنویسد زهجر او
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱
گرخوی بتم نیگ ببودی سره بودی
وریک سخن از من بشنودی سره بودی
دل بردو کنون قصد بجان کرد چه تدبیر
باری دل تنها بربودی سره بودی
صد بار دلم در غم او پشت نمودست
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
سر آن داری با ما که بصحرا آیی
ساعتی سوی گلستان بتماشا آیی
پرده کج ندهی وعده بفردا نکنی
که تو امروزدهی وعده و فردا آیی
از سردست باین پای اگر آیی بربام
[...]
جمالالدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » ملحقات » شمارهٔ ۳ - ابیاتی چند از قصیده که تمام آن یافت نشد
بلند همت و بسیار دان و اندک سال
جهان گشای و ممالک ستان و دنیا دار
پلنگ خاصیت و شیر زور و پیل افکن
همای سایه و طوطی حدیث و باز شکار
درشت باطشه و نرم گوی و سخت کمان
[...]
